وقتی هنوز خیلی جوان بودم، مادربزرگم کامپیوتری به من هدیه داد که اتصال اینترنت نداشت و روی ویندوز 95 کار میکرد. از کلاس سوم تا پنجم، من و چند دوست اغلب پشت کلاس می نشستیم و از دیدگاه شخصیت های مختلف داستان می نوشتیم. این که بتوانم از تخیل خود به گونه ای بی حد و حصر و چالش برانگیز استفاده کنم همیشه مرا روشن می کرد. رویای من این بود که نویسنده باشم، تا اینکه به مدرسه راهنمایی رسیدم. ناگهان از این کاردستی شرمنده شدم. اجازه دادم این ایده به ذهنم خطور کند که به اندازه کافی "باحال" نیست. من ارتباطم را با دوستان نویسندگی ام از دست دادم و دوستان جدیدم به سختی می خوانند، چه برسد به نوشتن.
وقفه من تا دبیرستان ادامه داشت و در آنجا آنقدر با شعر سر و کار داشتم که توانستم در یک مسابقه برنده شوم اما هنوز آن را جدی نگرفتم. تا سال دوم در دانشگاه اولد دومینیون، جایی که در رشته مالی تحصیل میکردم، نوشتن بیشتر به یک ضرورت تبدیل شد تا آرزو. من ارتباطم را با خودم از دست داده بودم - امور مالی روحم را خرد کرده بود و من اضطرابم را با مهمانی های فراوان پوشانده بودم. یک روز رفتم از رختخواب بلند شوم و به سختی میتوانستم احساس کنم که پاهایم به زمین برخورد میکند. من در آینه نگاه کردم و از کسی که به من نگاه می کرد متنفر بودم. پس از آن بود که تصمیم گرفتم به چیزهایی که برایم شادی میآورد بازگردم - نوشتن یکی از آنهاست.
من رشته ام را به نویسندگی خلاق تغییر دادم و وقتی بازخورد خوبی از همتایان و اساتیدم دریافت کردم، بلافاصله تشویق شدم. دو سال دنبال مدرک تحصیلی ام رفتم تا اینکه در خانه ای که اجاره کرده بودم جشنی برپا شد، دعوا شروع شد و در نهایت یک نفر تیراندازی شد. خسارات وارده باعث شد که صاحبخانه از خودم و هم اتاقی هایم برای یک تکه پول خوب شکایت کند. مجبور شدم برای پرداخت بدهی به خانه برگردم. از آن زمان، من به دنبال بهبود مهارت های داستان سرایی خود از طریق دوره های آنلاین، کتاب ها و سایر محتوای مرتبط بودم. اکنون، پس از سه سال، به دنبال آن هستم که آنچه را که تا کنون آموختهام به اشتراک بگذارم، به این امید که به سفر دیگران ارزش افزوده و درک خود را بهتر ایجاد کنم.
«شخصیتی بسازید که واقعاً به او اهمیت میدهید تا بتوانید در فرآیند نوشتن چالشبرانگیز الهامبخش و با انگیزه بمانید! مکان نما چشمک زن در یک صفحه خالی می تواند i باشد. .."